هنوز وقتی صحبتی از زنها و فمنیست و این حرفها میشود تعریف مناسب و کاملی را نمیتوان ارئه کرد و هر کسی بر طبق مبنای فکری و سلیقهخودش معنایش میکند.
از این حرفها که بگذریم میرسیم به این که آیا مسئله زنها بودند؟
- مسئله زنها بودند
این نام داستانی است که آقای علی صالحی نوشته البته بعضی هم گفتند مجموع داستان و نمیدانم چرا؟ در هر صورت این کتاب به عنوان داستان است که نشر ثالث آن را چاپ کرده.
درحقیقت این داستان درگیری نویسنده با شخصیتهایی داستانش است. داستان با یک ابهام بزرگی شروع میشود داستان زنهایی که در زندگی باید زجر بکشند و زجر کشیدن انگار جزئی از زندگیشان شده است.
نویسنده با زنهایی زجر کشیده زندگی میکند دوست دارد به زنهای زجر کشیده کمک کند همیشه زنهای زجر کشیده را در خواب و بیداری می بینید که این زنها در حقیقت شخصیتهای داستانی نویسنده هستند.
وقتی صحبت از نویسنده میکنم یعنی همان راوی داستان که اینجا نویسنده است و دارد داستان خودش و درگیرهایش با داستانهایش و با ناکامی داستانهایی که چاپ کرده سر و کله میزند.
مشکل از زنها نیست مشکل از داستانهای نویسنده است که یا چاپ نمیشوند و یا به فروش نمیرسد نویسنده داستان زنهای بدبخت و بیچاره را به تصویر میکشد و یک بار هم داستانی را در نشریه شهرشان چاپ میکند و همان روزنامه نقد داستانش را چاپ میکند یک نقدی که معلوم است کسی کهآن را نوشته اصلا نمیداند داستان نویسی چه هست از همه چیز گفته به غیر از داستان نویسی و نقد داستان نویسی. و به نظر من بیان خود این نقد نوعی نقد به نقد داستان نویسی است و کم ارزش و بی اهمیت جلوه دادن نقدها است.
همانطور که گفتم سوژه داستانهای نویسنده زنهای بیچاره و بدبخت و عموما این داستانها را یا کسی چاپ نمیکند و اگر هم چاپ میکنند به فروش نمیرسد و نویسنده مجبور میشود آنها را بسوازند اما چیزی که در آخر داستان بیان می شود از زبان ویراستار ناشری که کتابش را برای چاپ به او داده است این است «به هر حال نمی دانم اما سوژههات خیلی کهنه است …توصیفهای ناتورالیستی منزجر کننده خواننده رو جذب که نمیکنه هیچ فراریش هم میده.»
داستان مسئله زنها بودند را میتواند یک نقد اجتماعی و عادی شدن خیلی چیزها برای این انسان مدرن دانست. عادی شدن چیزهایی که به چشم خود میبینم و به راحتی از کنارش رد میشویم.داستان آدمهای بدبختی که دوربرمان هستند و ما نسبت به آنها بی اهمیت هستیم.
نویسنده اصرار دارد که چیزی را به مخاطب بفهماند یا منتقل کند اصرار زیادش بر خانمهای جنوب شهر و بدبخت و بیچاره و بیان اینکه این داستانها برای کسی دیگر ارزش ندارد، کسی نمیخواند، کسی این داستانها چاپ نمیکند و یا اینکه این داستانها مشتریشان را از دست دادهاند چه در حیطه داستانها چه در واقعیت وقتی در داستانش برخی از زنان بیچاره را که بهزیستی میفرستد مجانی معاینه میکند و وقتی نشان میدهند که همکارانش کسی را تحریک میکنند که برود و شکایت کند و خلاصه تمام این را برای این بیان میکند که بگوید روج آدمی مرده است روحی که بدبختیها را میبیند و از کنارش رد میشود و حتی جلوی پای آنان که میخواهند کمک کنند سنگ میاندازند. ولی حالا سوال این است که چرا همه بدبختیها برای زنان در این داستان و کتاب تعریف شده؟
با اینکه اگر این داستان را نخوانید چیزی از دست ندهید اما شاید خواندنش تجربه جدید و جالبی باشد.